يه زن وقتي داد مي زنه يعني خسته شده... ازبس تو خودش ريخته... از بس صبوري كرده... تنهايي گريه كرده... هي دندون رو جيگر گذاشته... ديگه بريده...اين جور موقع ها فقط گوش بده... بزار بگه و بگه تا اروم بشه... بغلش كن حتي اگه با دستاش محكم كوبيد رو سينه ات... بزار حس كنه يكي رو داره كه به حرفاش گوش ميده... يكي كه تو اغوشش احساس امنيت مي كنه... اقایون باور كنید شناخت زنها سخت نيست... كمي درك...توجه و محبت... همين...
با این امید هر روز بیدارم... هر روز که می بینم تو رو دارم هر روز حالم با تو آرومه.... حس می کنم خیلی دوست دارم وقتی که دستات و می گیرم.. حس می کنم بی تو می میرم شاید جهان من تو دستاته.. از دست تو من جون می گیرم دست توی موهات می کنم نازم.... امروز که من دل به تو می بازم این زندگی بی تو بی معناست.. من زندگیم و با تو میسازم.......
ببار بارون... ببار بارون که اینجا شکل زندونه.. ببار بارون... ببار بارون دل بی طاقتم خونه... ببار بارون... ببار بارون ، یکی عشقش رو گم کرده ببار بارون قرار گریه برگرده از این بهتر نمیشه فکر من باشی تو هم انگار قرار دیگه تنها شی نمیدونم چرا بد شد ، چرا از خوبیام رد شد شاید بازم بیاد خونه، بگه بی من نمیتونه اونو یادم میاری تو.. .باید بازم بباری تو ببار بارون تو با آواز منو یاد چشاش بنداز.. .ببار بارون... ببار بارون...من اینجا گیج و داغونم... ببار بارون.. . ببار بارون ...که بی عشقش نمیتونم ... ببار بارون... ببار بارون......
زندگی قافیه باران است گاه با یک گل سرخ گاه با برگ سیاه بیت آخر می شود زندگی باغچه امید است گاه با آه خزان گاه با تابش تو فصل آخر می شود زندگی شب های مهتابی است گاه با رویای تو گاه با تعبیر ماه شب آخر می شود زندگی درگیر عشق است زندگی در گیر رویاست تا بدانی و بخوانی زندگی یک رویاست زندگی صاعقه حادثه است گاه با باران عشق گاه با کویر دل زندگی سر می رسد
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم تو چیستی که من از موج هر تبسم تو بسان قایق، سرگشته، روی گردابم تو در کدام سحر بر کدام اسب سفید؟ تو را کدام خدا؟ تو از کدام جهان؟ تو در کدام کرانه؟ تو در کدام صدف؟ تو در کدام چمن؟ همره کدام نسیم؟ تو از کدام سبو؟ من از کجا سر راه تو آمدم نا گاه؟ چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه؟ مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه کدام نشأه دویده است از تو در سر من؟ که ذره های وجودم تو را که می بینند به رقص می آیند سرود می خوانند چه آرزوی محالیست زیستن با تو مرا همین بگذارند یک سخن با تو به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر به من بگو برو در دهان شیر بمیر بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف ستاره ها را از آسمان بیار به زیر تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند هر آنچه خواهی از من بخواه صبر نخواه که صبر راه درازیست به مرگ پیوسته است تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه تو دور دست امیدی و پای من خسته است همه وجود تو مهر است و جان من محروم چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است